zondag 26 september 2010

حس بد

دیروز خیلی روزه بدی بود. چون من مدتها بود که منتظر این روز بودم، تا یکی از دوستانم که از قضا خیلی دوسش دارم و اونم منو دوست داره، حداقل من دوست دارم که تصورکنم، اونم منو دوست داره، قرار داشتیم. به قل قدیمیها باران بارید، زن زائید و همسایه ز در رسید. خلاصه ابر و باد و مه و خورشید در کار بودند که من ایشون را باززز زیارت نتونم بکنم 
پس راست میگن که، آدم نباید از کسی برای خودش بت بسازه. چون روزی میرسه که می خواهی اون بت را بشکنی 

فکر میکنم که انسان در طول عمرش برای بدست آوردن خوشبختی داره می دوه، ولی نمی دونم که این خوشبختی چرا از انسان گریزانه تنها چیزی که ازش مطمئن هستم این است که، نباید نا امید بود و باید مثبت اندیش بود

zondag 19 september 2010

درود

با درود
ساعت ۵.۱۰ بامداد می‌باشد و من بخاطر افکاری که ذهنم را مشغول می‌‌کنند باز نمی‌‌توانم بخوابم. به این فکر افتادم که شاید بهتر باشد که هر از گاهی سعی‌ کنم بنویسم چون این کار واقعا برای من آرامش بخش است. امروزه همهٔ ایرانیها به دنبال آرامش می‌‌گردن، آرامشی که بعد ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ از آنها سلب شد و این عدم آرامش بعد اتنخابات دورهٔ دهم ریاست جمهوری به اوج خود رسید

ولی‌ من امیدوارم و می‌دانم که، یک روز و آن هم نه چندان دور، یکا یک ما به این آرامش خواهیم رسید