دیروز خیلی روزه بدی بود. چون من مدتها بود که منتظر این روز بودم، تا یکی از دوستانم که از قضا خیلی دوسش دارم و اونم منو دوست داره، حداقل من دوست دارم که تصورکنم، اونم منو دوست داره، قرار داشتیم. به قل قدیمیها باران بارید، زن زائید و همسایه ز در رسید. خلاصه ابر و باد و مه و خورشید در کار بودند که من ایشون را باززز زیارت نتونم بکنم
پس راست میگن که، آدم نباید از کسی برای خودش بت بسازه. چون روزی میرسه که می خواهی اون بت را بشکنی
فکر میکنم که انسان در طول عمرش برای بدست آوردن خوشبختی داره می دوه، ولی نمی دونم که این خوشبختی چرا از انسان گریزانه تنها چیزی که ازش مطمئن هستم این است که، نباید نا امید بود و باید مثبت اندیش بود